یک نوع لبخند

لبخندزنان رو کرد به من و ازم خواست باهاش برقصم. مرا در آغوش گرفت و با ملاطفت سرم را به چانه‌اش تکیه داد و با هم رقصیدیم. خیلی آگاه و هشیار بودم به بدنش که نزدیک بدن خودم بود. گفت : «همه‌ی این آدم‌ها حوصله‌ات را سر می‌برند، مگر نه؟ زن‌ها فقط بلدند یک‌ریز ور بزنند.» گفتم: «من هیچ وقت به یک کاباره‌ی واقعی نرفته‌ام. بهت‌زده شده‌ام.» خنده‌اش گرفت: « چقدر تو عجیبی، دومینیک. سرگرمم می‌کنی. بیا برویم یک جای دیگر و حرف بزنیم.»؛
5 /10
5

یک نوع لبخند

لبخندزنان رو کرد به من و ازم خواست باهاش برقصم. مرا در آغوش گرفت و با ملاطفت سرم را به چانه‌اش تکیه داد و با هم رقصیدیم. خیلی آگاه و هشیار بودم به بدنش که نزدیک بدن خودم بود. گفت : «همه‌ی این آدم‌ها حوصله‌ات را سر می‌برند، مگر نه؟ زن‌ها فقط بلدند یک‌ریز ور بزنند.» گفتم: «من هیچ وقت به یک کاباره‌ی واقعی نرفته‌ام. بهت‌زده شده‌ام.» خنده‌اش گرفت: « چقدر تو عجیبی، دومینیک. سرگرمم می‌کنی. بیا برویم یک جای دیگر و حرف بزنیم.»؛

فرانسواز ساگان



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی