کارتن خواب (داستان یک زندگی در خیابان)
زندگ در خيابان اين آزادی عمل را به من میدهد تا هر كجا كه میخواهم بروم، هر وقت ميلم میكشد قهوهای بخورم. با اين حال نمیدانم به رغم همهی درد و رنجهايی كه متحمل شدهام، آيا امروز توان دست كشيدن از اين كار را دارم يا نه. دست بكشم كه چه بكنم؟ كجا بروم؟ خيابان در پوست من است. رفقای گدا، مسخرهبازيهايی كه با آنها درمیآوردم، برخوردهايی كه اغلب با آدمهای مهربان و خوب داشتم، روزهايی كه شانس به شما رو میكند و عابران يك اسكناس كف دستتان میگذارند، همهی اينها را دوست دارم. اگرچه بعضی اوقات ساعتها برای دريافت يك سكه منتظر میماندم، اما اوقات فراموشنشدنی هم داشتم؛