ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب

"«ناگهان یک خرگوش سفید با چشمان صورتی دوان‌دوان از کنارش رد شد. در این صحنه چیز قابل توجهی وجود نداشت و شنیدن این که خرگوش با خودش می‌گفت: ""اوه، خدای من! اوه خدای من! حسابی دیرم شده!"" به نظر آلیس چندان غیرعادی نرسید. اما وقتی خرگوش ساعتی را از جیب کتش بیرون کشید، نگاهی به آن انداخت و گامش را سریع‌تر کرد، آلیس از جا پرید؛ چون ناگهان به ذهنش رسید که قبلا هیچ‌وقت یک خرگوش با جلیقه یا ساعتی که از آن بیرون بکشد ندیده. در حالی که حسابی کنجکاو شده بود، دنبالش راه افتاد و درست به موقع او را دید که داخل یک سوراخ بزرگ خرگوش در زیر پرچین پرید. یک لحظه بعد آلیس هم به دنبال او وارد شد، بدون این که حتی ذره‌ای به این فکر کند که چطور باید دوباره از آن‌جا خارج شود.»"
7 /10
7

ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب

"«ناگهان یک خرگوش سفید با چشمان صورتی دوان‌دوان از کنارش رد شد. در این صحنه چیز قابل توجهی وجود نداشت و شنیدن این که خرگوش با خودش می‌گفت: ""اوه، خدای من! اوه خدای من! حسابی دیرم شده!"" به نظر آلیس چندان غیرعادی نرسید. اما وقتی خرگوش ساعتی را از جیب کتش بیرون کشید، نگاهی به آن انداخت و گامش را سریع‌تر کرد، آلیس از جا پرید؛ چون ناگهان به ذهنش رسید که قبلا هیچ‌وقت یک خرگوش با جلیقه یا ساعتی که از آن بیرون بکشد ندیده. در حالی که حسابی کنجکاو شده بود، دنبالش راه افتاد و درست به موقع او را دید که داخل یک سوراخ بزرگ خرگوش در زیر پرچین پرید. یک لحظه بعد آلیس هم به دنبال او وارد شد، بدون این که حتی ذره‌ای به این فکر کند که چطور باید دوباره از آن‌جا خارج شود.»"

لوئیس کارول



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی