حصار و سگ های پدرم

چاره‌ای جز کشتن او نداشتم آخر من به جز پدرم کسی را ندیده بودم که هم عصا داشته باشد و هم تازیانه همیشه می‌گفت: «نمی‌شه دست مرد خالی باشه که » هرگز هم با خودش تسبیح برنمی‌داشت همواره به ما می‌گفت: «مرد واقعی سه چیز با خودش برمی‌داره: عصا، شلاق، خنجر» هر بار می‌گفت: «خیلی سخته آدم بدون شلاق بیاد پیش زن و بچه‌ش» مگر توی این حصار کسی بود که شلاق او به تنش نخورده باشد؟ همیشه می‌گفت: «هر بچه‌ای که شلاق من به تنش نخورده باشه، نه چاق و چله می‌شه و نه عمرش دراز می‌شه الکی نیست که اسماعیل گردنشو گذاشته زیر چاقوی باباش ابراهیم پیمبر ها؟»
5 /10
5
موضوع کتاب


حصار و سگ های پدرم

چاره‌ای جز کشتن او نداشتم آخر من به جز پدرم کسی را ندیده بودم که هم عصا داشته باشد و هم تازیانه همیشه می‌گفت: «نمی‌شه دست مرد خالی باشه که » هرگز هم با خودش تسبیح برنمی‌داشت همواره به ما می‌گفت: «مرد واقعی سه چیز با خودش برمی‌داره: عصا، شلاق، خنجر» هر بار می‌گفت: «خیلی سخته آدم بدون شلاق بیاد پیش زن و بچه‌ش» مگر توی این حصار کسی بود که شلاق او به تنش نخورده باشد؟ همیشه می‌گفت: «هر بچه‌ای که شلاق من به تنش نخورده باشه، نه چاق و چله می‌شه و نه عمرش دراز می‌شه الکی نیست که اسماعیل گردنشو گذاشته زیر چاقوی باباش ابراهیم پیمبر ها؟»

شیرزاد حسن



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی