دوزخ
تصویری گنگ از زنی مونقرهای همراه با اجسادی که کنار رودخانهای خونین در خاک و خون میغلتیدند در ذهنش حک شده بود. دردی پشت سرش حس میکرد و نمیدانست چرا در بیمارستان است که ناگهان در تاریکی شب، برجی آشنا در آن سوی پنجره نگاهش را به خود جلب کرد. کتابی مملو از فریب دسیسه و تعقیب و گریزی پرهیجان که آقای براون آن را با شوری فراوان خلق کرده است؛