جن زیبایی که از پترا آمد
!«میگفتم: «قدیس هدفی داشتم که به هیچ قیمتی از آن دست بردار نبودم. میخواستم قدیس شوم. برای رسیدن به هدف، سوای پشتکار و علاقه، گزینه بختیار بودن هم لازم است که بخت اگر یار نباشد یک جای کار خواهد لنگید. در باب بختیاریام همین بس که بخت هیچگاه یارم نبود. اولین مواجههام با نگونبختی «تولد» بود. هنوز مچ پاهام تو دست دکتر بود که فهمیدم «نه، من نباید میاومدم!» آنهم به دنیایی که همه رو سقفاند جز چراغها و خود سقف! هنوز واژگون تو دست دکتر بودم و به بازگشتن از همان راه که آمده بودم میاندیشیدم که دکتر بیانصاف با پنجه چنان کوفت پشتم که وقّی زدم و اشکهام سرازیر شدند و از بالا سرم چکیدند رو سقف یا زمین؛ زود که پی بردم جابهجایی سقف و زمین خطایی بصری بوده کمی با زندگی کنار آمدم. باورم نمیشد پا به دنیایی گذاشتهام که نوزادی را فقط به خاطر نفس نکشیدن، آنچنان میکوبند که معلمان، شاگردانشان را. کماکان از نفس کشیدن دل خوشی نداشتم. هر از چندگاهی تلاش میکردم چنین کار مضحکی را ترک کنم اما هربار مادرم قایم میکشید زیر گوشم. این شد که ترس از نفس نکشیدن آنچنان درم ریشه دواند که تا امروز هرگاه به این مسئله فکر میکنم یاد کشیدههای مادرم میافتم و نفس میکشم. کتک خوردن به همینجا ختم نشد؛