زمان از حرکت می ایستد

سارا: کشتار بی‌رحمانه‌ای بود. همه‌چی تیکه پاره شده بود از بدن آدمیزاد بگیر تا هرچی که اون‌جا بود. وحشتناک بود. زن‌ها توی اون همه جسد دنبال بچه‌هاشون می‌گشتن. شروع کردم به عکاسی. یه دفعه از توی اون همه دود و غبار یه زن که تموم تنش خونی بود اومد سمتم. پوستش سیاه شده بود، موهای سرش سوخته بودن؛ بوش رو می‌فهمیدم. لباس‌هاش، سوخته بودن و به تنش چسبیده بودن. داد می‌زد سرم: «برو از این‌جا، برو. عکس نگیر. عکس نگیر.» هلم می‌داد. دستش روی لنز بود و دوربینم رو هل می‌داد...
7 /10
7

زمان از حرکت می ایستد

سارا: کشتار بی‌رحمانه‌ای بود. همه‌چی تیکه پاره شده بود از بدن آدمیزاد بگیر تا هرچی که اون‌جا بود. وحشتناک بود. زن‌ها توی اون همه جسد دنبال بچه‌هاشون می‌گشتن. شروع کردم به عکاسی. یه دفعه از توی اون همه دود و غبار یه زن که تموم تنش خونی بود اومد سمتم. پوستش سیاه شده بود، موهای سرش سوخته بودن؛ بوش رو می‌فهمیدم. لباس‌هاش، سوخته بودن و به تنش چسبیده بودن. داد می‌زد سرم: «برو از این‌جا، برو. عکس نگیر. عکس نگیر.» هلم می‌داد. دستش روی لنز بود و دوربینم رو هل می‌داد...

دانلد مارگیولز



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی