درآمدی تاریخی بر نظریه ی اجتماعی
مسئله اصلی آلکس کالینیکوس در کتاب ساختن تاریخ با بررسی دقیق صف آرایی این دو دیدگاه چگونگی وفق دادنِ تلقی راستكيش (ارتدكس) از عاملها ــ كه اشخاص انسانی را اساساً آغازگران و پيشبرندگانِ كنش می انگارد ــ با اين انگاره است كه ساختارهای اجتماعی (از قبيل روابط توليد سرمايهداری) دارای نيروهای علی هستند. از نگاه کالینیکوس عاملها هنگام عمل كردن، نيروهای خود را به كار می گيرند. برخی از اين نيروها بهشكل متعارف و معمول، كم و بيش در هر پيكرهي سالم و بالغ انساني وجود دارند: در واقع «انسان بودن» را تا حدي ميتوان بهصورت داشتنِ اين قوا تعريف كرد . اما قواي ديگري هم بهشكل ساختاری تعيين و تعريف ميشوند: به اين معنا كه به جايگاهي كه كنشگرِ مورد بحث در ساختارهاي غالب اجتماعي اشغال ميكند بستگي دارند. او براي ارجاع به اين نيروها اصطلاحي كه اريك اُلين رايت ابداع كرده است ــ يعني قابليتهاي ساختاري ــ را به كار ميبرد و تصریح دارد که ساختارهاي اجتماعي تواناييهای خاصی را به عاملها میبخشند... اين پيوند ميان ساختارها و نيروها بهويژه در ماركسيسم بسيار مستحكم است: در اينجا مهمترين و يگانه ساختارِ اجتماعي، روابط توليد است كه كوهن در كتاب نظريه تاريخ ماركس بهشكلي قاطع آن را "روابطِ قدرتِ مؤثر حاكم بر افراد و نيروهاي مولد" توصيف ميكند. برتری اين موضع از منظر کالینیکوس در اين است كه بدون سقوط به ورطهي هر نوع تقديرباوريِ ساختارگرايانهي آلتوسري، كه افراد را «تصدیقگران» روابط توليد ميانگارد، نيروهاي علي را با ساختارها تطبيق ميدهد. بنابراين ميتواند با اين ادعاي ماركسيستهاي انتخاب عقلاني سازگار باشد كه تبيينهاي اجتماعي داراي برخی «ريزبنيادها» هستند ــ يعني نشان ميدهند كه چگونه موجوديت سازوكارهاي اجتماعي و گرايشهاي ساختاري منوط است به انگيزهها و منافعي كه اين تبيينها به كنشگران فردي نسبت ميدهند ــ در حالي كه طرحِ فروکاستِ مبتني بر فردگرايي روششناختي ــ كه پایهی چنین مدعايی است ــ را رد ميكند.